بیان

پاییز بهار یست که عاشق شده است.

بیان

پاییز بهار یست که عاشق شده است.

پدر مهربانم ، همسر عزیزم روزت مبارک

پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون

با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون

هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها

هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .

 

ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان / ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان

ای نام زیبایت همیشه اعتبارم / خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم . . . 

 

برای همسرم: 

دیگر نمی خندم!

نه... من دیگر نمی خندم
نه، من دیگر به روی ناکسان هرگز نمی خندم
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
شما که اینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
شما ،‌کاندر چمنزار بدون آب این دوران توفانی
به فرمان خدایان طلا ،‌ تخم فساد و یأس می کارید ؟
شما ،

 شما رقاصه های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسونساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
به بام کلبه فقر و به روی لاشه صد پاره زحمت
سحر تا شام می رقصید
قسم  بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز ، به روی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی خندم
پای می کوبید و می رقصید
لیکن من ... به چشم خویش می بینم که می لرزید
می بینم که می لرزید و می ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبرها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من ... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش ،‌دربندم
ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی خندم!

مردی با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.

اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.

طولی نکشید که مرد دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است. اما به نظر می‌رسد که مرد بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است. عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند: فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ 
مرد با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.

اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است. وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...

می‌گویند :

 

زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند. بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛  

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید. اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت.  

زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...

  


جمله روز :  آرامش، زن دل‌انگیزی است که در نزدیکی دانایی منزل دارد.(اپیکارموس)


از همین الان افکار منفی رو دور بریزیم

 

http://www.atlantaworkerscompblog.com/uploads/image/Depressed(1).jpg

 

مثبت اندیشی به ما کمک می کند که بتوانیم تغییرات مفیدی در رفتار،

 گفتار، کار و زندگی خود ایجاد کنیم

 

چیزی که نحوه زندگی انسانها را مشخص می‌کند، تفسیر و نوع دیدشان نسبت به  وقایع بیرونی است نه خود آن وقایع.

سرمنشأ مثبت اندیشی از باورهای ما می‌آید. باورها و اعتقادات هر فرد و نوع برداشتش از زندگی و وقایع آن است که او را به سمت و سوی خوشبختی و یا بدبختی می‌برد. هر اتفاقی که در زندگی ما پیش می‌آید از نظر ما یا خوشایند است یا ناخوشایند.پس هرامری می‌تواند باعث خوشحالی و خوشبختی ما و یا باعث ناکامی‌و ناراحتی ما شود.

مثبت اندیشی به ما کمک می‌کند که بتوانیم تغییرات مفیدی در رفتار، گفتار، کار و زندگی خود ایجاد کنیم .

کلمات نیز تأثیر بسیاری بر افکار و احساسات ما می‌گذارند. کلمات می‌تواند ما را بسیار هیجان زده، متأثر یا خوشحال کند. پس دقت کنید کلماتتان را در جهت مثبت و زیبا کردن افکار و احساساتتان به کار ببرید.  

ادامه مطلب ...

نرگس برای عکاس نمی‌خندد

در خبرها آمده بود که شهردار محترم تهران مبلغ 3 میلیارد تومان را برای بازسازی لبنان اختصاص داد.
آقای شهردار این تصاویر را قبلا دیده اید؟
تصاویر کودکانی که به خاطر آتش سوزی در مدرسه و به خاطر نبود بخاری گازی و امکانات گرمایشی مناسب به این چهره افتاده‌اند ....
 
آیا ما کم حافظه شده‌ایم؟ آیا جناب شهردار یادی از این عزیزان کرده اند؟
آیا کمک به مردم روستایی و به دور از امکانات مملکت خودمون از بذل بخشش برای کشورهای دیگه واجب تر نیست؟
و بسیار پرسش های بی پاسخ دیگر ...

 
 
 
ثمانه عظیمی دانش آموز حادثه دیده

ثمانه عظیمی دانش آموز حادثه دیده بر اثر آتش سوزی مدرسه روستایی از توابع شیراز

رضا حقیقی دانش آموز حادثه دیده



 
 
 
دستان نرگس حیدری دانش آموز حادثه دیده
نظافت دستان نرگس حیدری دانش آموز حادثه دیده بر اثر آتش سوزی بخاری نفت سوز توسط مادر
 
 
نرگس برای عکاس نمی‌خندد
برق نگاه معصومشان ‌با قاب‌های چو بی در دست که در آن ‌چهره‌هایی متفاوت از تصویر فعلی‌اشان را نشان‌ می‌داد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان می‌بود، و انگشت‌های ذوب شده‌ نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و ده‌ها درس خاطره‌انگیز دیگر این دوره انداخت.
نمی‌دانیم وقتی به درس پترس فداکار می‌رسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمی‌دانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست می‌دارند. دخترکان و پسرکانی با قاب‌های بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج می‌زند، بچه‌هایی که رنگ نداشته دیوار خانه‌اشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینه‌های سرسام‌آور درمان دارد و نمی‌دانیم چرا تا به امروز گره‌های چروک چهره‌‌هایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچه‌ها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان به دنبال مرغ خانه‌اشان می‌دود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروس‌های خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند..
نرگس در کنار دیگر بچه‌های قربانی غفلت ما در کنار بچه‌های روستا برای گرفتن یک عکس حاضر می‌شود اما او برای عکاس نمی‌خندد.
نرگس دفتر مشقش را باز می‌کند، با زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست می‌گیرد و در سطر اول می‌نویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمی‌گرفت
 
 به شهردار و رییس ...و... امیدی نیست، با امید  اینکه این تصاویر در آینده  فیلتر نشوند، این تصاویر را برای دوستان و آشنایانتان  بفرستید  شاید به  دست  پزشکی میهن ‌پرست  و انساندوست برسد و درد این کودکانِ سرزمین خشکیده‌مان را مرهمی بخشد.

اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شم

مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.

کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت.

سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.

پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست!
کسادی عمومی شروع شده است…

   


آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.


جمله روز :   آنکه خود را به امور کوچک سرگرم می‌کند چه بسا که توانای کاهای بزرگ را ندارد. (لاروشفوکو)

مادر

عزیزم، مادرم ، عشق وجودم
تو کز مهر تو لبریز و وفورم
چه شبهایی که بهر من نخفتی
مشقتها کشیدی هیچ گفتی؟
نگفتی هیچگاه از غصه‌هایت
نیاوردی به رویم مشکلاتت
تو هستی نازنین، سنگ صبور
تسلی بخش جان و قلب و روحم
تو درمان تمام دردهایم
انیس رازها و حرفهایم
تو مادر یاورم در مشکلاتی
تو حلال منی مشکل گشایی
تو کوه صبری و دریای ایمان
تو دشت مهری و معنای احسان
ولی افسوس در غربت اسیرم
نمی بینم تو را مادر ، عزیزم
دلم خواهد که باشم در کنارت
بگویم حرفهایم را برایت
بگویم از تمام لحظه هایم
تمام کارها و نقشه هایم
بگویم از غم و از گریه هایم
بگویم از صفا و خنده هایم
ولی افسوس در غربت اسیرم
نمی بینم تو را مادر، عزیزم
ولی با این همه هر شب به یادت
به خوابم میروم جانم فدایت
تو مادر آنچنان پاک و بزرگی
که در وصف من ساده نگنجی
که هر چه گویم از ذات و صفایت
نباشد در خور قدر و مقامت
در اخر گویم از عمق وجودم
دو دستان تو را مادر می بوسم
چرا که هست جنت زیر پایت
کنیزت هستم و خانه خرابت

آرزوی کافی

هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و ............ 

مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."

 دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است.

 محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."

آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.

مادر بطرف  پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد.

 آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند.

 من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی

 خودش با این سؤال اینکار را کرد:

 " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "

 جواب دادم:

" بله کردم.

منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "

او جواب داد:

 " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه.

من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "

" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید

 شنیدم که گفتید ::  " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "

او شروع به لبخند زدن کرد و گفت:...

. " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن.

"  او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد

و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. "

سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :...

 ..........

***" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است .

****آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .

*******آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .

******آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .

******آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .

آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .******

آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ............ ..

بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .

می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید .

اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید

اگر آنرا نفرستید یعنی که آنقدر سرتان شلوغ است که دوستان خود را فراموش کرده اید .

از زندگی لذت ببرید !

تقدیم به تو...دوست عزیزم

آرزوی کافی برایت میکنم

سید محمد طباطبایی-معاونت گروه مارشال مدرن